مسیر صبحگاهی
از وقتی که تاکسیهای خط نوبنیاد به ونک راه افتاده، صبحها برای رفتن به سر کار، به جای اینکه سوار تاکسیهای آزادی شوم و کمی جلوتر از خروجی کردستان پیاده شوم، چون تاکسیها کردستان را میروند بالا و سر خروجی نمیشود نگه داشت روی پل ولیعصر پیاده میشوم. راهش کمکی بیشتر است. ولی عوضش یک از این بوستانهای کوچولو با کلی گل سرخ و گل قاصدک دارد. که روزهایی که روح و روانم سر جایش است یکیشان را میکنم و قدرت فوتم را امتحان میکنم.
باغبانی که به این بوستان رسیدگی میکند مرد یا شاید پیرمردی است که تقریبا مطمئنم تو عمرم آدمی با این قیافه ندیدهام!! یک جورایی آدم یاد گوژپشت کلیسای نوتردام میافتد. کلاه حصیری بر سر و لباس کار سبز رنگ بر تن دارد. مشخصا قوز دارد نه اینکه کمرش خم شده باشد، دهانش همیشه باز است و در دهانش به جز دو دندان خیلی بزرگ و سفید که به فاصله ۳-۴ سانتی از هم قرار دارند دندان دیگری ندیدهام. دماغ خیلی بزرگی دارد. قیافهاش بیحالت است و شدیدا آفتاب سوخته و سیاه است. اکثرا در حال آب دادن گلها دیدمش ولی ۲-۳ باری هم کنار در دستشویی پارک دیدمش که زیر آفتاب نشسته و چرت میزند.
کنار این بوستان یک دکه گلفروشی است از این دکههای شهرداری. گلهایش گلهای خیلی خاصی نیستند. به نظرم میتوانست گلهای بهتری بیاورد. آقای گل فروش، صبحها که مشتری زیادی ندارد، روی تخت پشت دکهاش که رو به بوستان است زیر سایه درخت دراز میکشد و به رادیوی توی دستش گوش میدهد. جوری که حسابی به وضعش حسودیت میشود.
salam khoobe age ba tabadole link movafeghin khabaram konid mamnoon movafagh bashid'ta bad