عدم تشخيص
من معمولا با مردها مشکلی ندارم. منظورم از مردها، مجموعه پسرها و آقایانی است که در کوچه و خیابان میبینیم و برای خانمها ایجاد مزاحمت کلامی یا غیرکلامی میکنند. شاید هم بهتر باشد بگویم خوشبختانه یا متاسفانه کسی با من کاری ندارد و مزاحمم نمیشود. خوشبختانه، از این جهت که کدام آدم عاقلی است که مزاحمت را دوست داشته باشد. و متاسفانه هم برای وقتهایی که خودم را لوس میکنم و میگویم هیشکی منو دوست نداره، حتی این عملههای ساختمان بغلی!!
در اندک مواردی هم که احساس کردهام طرف منظوری دارد، یا سریع از محیط دور شدهام و یا بسته به موقعیت (مثلا در تاکسی) خودم را کنار کشیدهام و یا خیلی جدی برگشتهام و تذکر دادهام یا مثلا پرسیدهام ببخشید آقا، کاری داشتید؟ و این را با چنان لحنی گفتهام که طرف خودش را جمع کرده و رفته پی کارش.
تنها چیزی که بعضی وقتها اذیتم میکند، عدم تشخیص این مطلب است که یک رفتار و یا حرکت، با قصد و غرض خاصی انجام میشود و یا صرفا از روی بیتوجهی است. در این موارد حسابی گیج میزنم. از یک طرف با خودم درگیر میشوم که این که کاری ندارد، لزومی ندارد عکسالعملی نشان دهی (بخصوص در مواردی که نمیشود محیط را ترک کرد) و از طرف دیگر خیلی هم مطمئن نیستم که طرف آنقدرها هم از روی نفهمی کاری را کرده. یکی از این موارد دیروز بود:
من برای برگشتن از شرکت به خانه، سوار تاکسیهای خطی میشوم. دیروز صندلی جلو پر بود. و دم تاکسی یک آقایی ایستاده بود. چون جایی که من سوار میشوم ته خط نیست، معمولا ترجیح میدهم دم در بنشینم که موقع پیاده شدن باعث دردسر بقیه نشوم. برای همین به آقاهه گفتم من فلان جا پیاده میشوم ولی گفت که او زودتر پیاده میشود. برای همین سوار شدم و او بعد من سوار شد. ۱-۲ دقیقه بعد دختر دیگری هم سوار شد و ظرفیت تکمیل شد. برخلاف رسم معمول این آقا پیاده نشد و وسط نشست.
تا اینجای قضیه هیچ چیز عجیبی وجود ندارد. اگر هم اینقدر با دقت توضیح میدهم برای این است که خوب در جریان قرار بگیرید.
این آقا خیلی درشت هیکل بود، و طبیعتا جای زیادی را اشغال میکرد. یک کیف لپتاپ بزرگ هم روی پایش بود. دست راستش روی کیف بود و دست چپش که طرف من باشد کنار پایش، یعنی در فاصله خالی بین من و خودش.
ماشین حرکت کرد و من مثل همیشه واکمنم در گوشم بود و سعی میکردم از فرصت استفاده کنم و درسهایم را مرور کنم. در طول راه یکی دو بار حس کردم که میخواهد چیزی بگوید شاید هم گفت و من نشنیدم! کمی که گذشت یک کارت نمیدانم ویزیت یا تبلیغ مغازهای چیزی از جیبش در آورد و با دست راستش روی کیف نگه داشت. بعد از مدتی احساس کردم دست چپ این آقا بیشتر به سمت من میآید. البته یادآوری کنم که دستش را مچ کرده بود. خودم را تا جایی که میشد به در ماشین چسباندم تا فاصله حفظ شده باشد. بعد از مدتی مجددا احساس کردم دستش به پایم چسبیده. فکر کردم دیگر لزومی ندارد مؤدب بازی دربیاورم برای همین گفتم ببخشید میشود یک کم آنطرفتر بروید. خیلی مؤدبانه معذرت خواست و کمی خودش را کنار کشید. ولی در کمتر از ۱ دقیقه همان آش و همان کاسه برقرار بود. و من نمیدانستم که باید مجددا جدیتر تذکر بدهم یا بیخودی دارم شلوغش میکنم و خبری نیست. نهایتا هم من جایی که باید پیاده میشدم پیاده شدم و او هنوز پیاده نشده بود!
البته خداییش بیچاره کاری با من نداشت و من آنقدرها هم گیر نیستم که بگویم یک دست مچ شده مرا اذیت کرده. ولی در تمام طول راه، در سر هر پیچی حواسم جمع بود که آیا تغییری در وضعیت ایجاد میشود یا نه.
در هر حال چه این آقا منظور داشت چه نداشت، من همه مسیر درگیر این موضوع بودم. درحالیکه اگر از هر طرف قضیه مطمئن بودم، میتوانستم کاری بکنم و دیگر بیخود و بیجهت این همه فکر نمیکردم!
سلام همسايه ٬ نمی دونم چی بگم جز اينکه ابراز تاسف کنم برای کسانی که برای خانم ها مزاحمت ايجاد می کنند و گاهی پا رو فراتر می گذراند و الفاظ و کلمات رکيک بر زبان می آورند و يا ... ٬ افرادی بی شخصيت که بيمار هستند . موفق باشی
من از چند سال پیش راه حلی برای این مشکل پیدا کردم و از اون به بعد دیگه اعصابم رو برای یک بیمار روانی به هم نمیریزم.به محض نشستن روی صندلی ماشین کیفم رومیذارم کنارم. یعنی یه فاصله ای ایجاد میشه . اینجوری راحتترم . حتی اگه طرف مرضی در دل داشته باشه حساب کار میاد دستش.